قلم

ن وَالْقَلَمِ وَمَا یَسْطُرُونَ

قلم

ن وَالْقَلَمِ وَمَا یَسْطُرُونَ

این بار ،کمرم را شکست...
کی وقتِ شکستنِ اندیشه هایم میرسد...

در ضرورت توضیح
وبلاگی برای دست نوشته هایم در باب موضوعات ، مسائل و دیدگاههای مختلف اجتماع ،فرهنگ و سیاست

طبقه بندی موضوعی

مروری بر چیستی مفهوم کارناوال

چهارشنبه, ۹ دی ۱۳۹۴، ۱۲:۵۹ ق.ظ

تعریف کارناوال:                                 

 کارناوال به کاروان شادی گفته میشود که درزمان های مشخصی از سال با استفاده از لباس های مضحک ، نقاب و ماسک  برگزار میشود.در اصل کارناوال یک جشن مذهبی، در مذهب کاتلیک  قرون وسطی بوده است.هفته ای مقدس ، که قبل از روزه های (صیام ) 40 روزه  برگزار می شد.اما حالا صورت تکامل یافته کارناوال را از این منظرکه کارکرد رهایی از چهارچوب های تحمیل شده از سوی ساختاررا دارد میتوان مورد بررسی قرار داد

تاریخچه مفهوم کارناوال:

کارناوال از زمانی به صورت یک نظریه در آمد که میخائیل باختین فیلسوف روسی سعی در نقد آثار زیبا شناختی  داستایفسکی داشت.

برای درک مفهوم کارناوال از دیدگاه باختین لازم است که به مفاهیمی که منجر به بروز کارناوال شده است توجهی بیاندازیم.

*مفهموم اول باختین طرح ساختاری روانشناسی اوست.

بدین معنا که باختین سه مولفه را در ساختار روانی انسان مورد توجه قرار میدهد.مفاهیم «من برای خودم » « من برای دیگری  »  و« دیگری برای من».

من برای خودم در اندیشه باختین یک منبع غیر قابل اعتماد برای  تشخیص هویت شخصی است.

باختین به این اصل تکیه دارد که من برای دیگری است که انسان فهمی از هویت شخصی از خود پیدا میکند چرا که هویت را امتزاجی از  قضاوت هایی که دیگران در مورد من انجام میدهند میداند.در مقابل مفهموم دیگری در مقابل من را توضیح میدهد به این صورت که دیگران با  دریافت توصیفی که من از آنها دارم  به هویت خود پی می برند.

با ید به این نکته توجه داشت که باختین هویت را متعلق به فرد نمیداند بلکه هویت را مشترک بین انسان در نظر میگیرد.

*مفهوم خود پایان ناپذیر باختین

باختین به این اصل اعتقاد داشت که هر انسانی یک فرد ثابتی دارد که این فرد انسانی اش نمتواند به پایان برسد، شناخته یا طبقه بندی بشود.

در این مفهوم باختین سعی در تاکید به اندیشه مسیحیت و کانتی در مورد ارزش و ظرفیت بالقوه روح دارد.

*مفهوم سومی که نظریه پردار روسی از آن سخن میگوید و در تبیین نظریه کارناوالی او مآثر واقع شده است مفهوم چند آوایی است. 

قبلا آورده شد که باختین مفهوم کارناوال را در نقد زیبایی شناختی آثار داستایفسکی به کار برد.در همین راستا بود که باختین از آتار داستایوسکی به  مفهوم چند آوایی رسید. چند آوایی به معنای وجود چندین صدا است که فرد را جدا از دیگران باز نمایی میکند. در اصل مفهوم چند آوایی باختین به مفاهیم پایان ناپذیری و طرح روانی خود و دیگری مربوط است بدین معنا که پایان ناپذیری افراد است که چند اوایی را به وجود میاورد

*مفهوم کارناوال

باختین زمانی که میخواست مسایل داستان داستایفسکی را از زبان روسی به انگلیسی ترجمه کند  فصلی را در مورد مفهوم کارناوال به کتاب خود اضافه کرد.

در اندیشه باختین کارناوال مفهومی است که صداهای متمایز افراد(چند اوایی) به گوش میرسد ،رشد پیدا میکند و با همدیگر به کنش متقابل میپردازد است.کارناوال روش باختین برای توصیف چند اوایی داستایوسکی بود

ویژگی های کارناوال از نظر باختین

در معنای رایج امروزی  باختین کارناوال را به صورت یک پدیده ای در نظر داشت که  وابسته به جمع است به این صورت که افرادی که در کارناوال دیده میشوند یه انبوهه و ازدحام را شکل نمیدهند بلکه مردم در آن جمع به صورت یک کل از جامعه مد نظر است که رسالت به جنگ طلبیدن ساختار اجتماع را ائم از ساختار های اقتصادی ،سیاسی و اجتماعی را بر عهده دارد.کارناوال در زمان فرهنگ رومی، کلیسایی و فئودالی که لحن جدی داشت صورت فعالیت اجتماعی خود را پیدا میکند.

مطابق دیدگاه باختین کارناوال:

 

1-وابسته به جمع است

2- همه در مدت زمان برپایی کارناوال برابرند

3- روابط بسته افراد طبقه بالا با افراد طبقه پایین ازاد می شود

4- به خاطر یگانگی زمان و مکان در کارناوال فرد احساس می کند که بخشی از جمع است

5- در کارناوال فرد ،خود بودن را کنار میگذارد و به جمع می پیوندد.

6-در کارناوال افراد با استفاده از لباس های سنتی ونقاب نوعی شورش بر علیه ساختار موجود به پا میکنند. که میتوان شورش ها و جنبش های اجتماعی از ویژگی های کارناوال به حساب آورد

7-مهمترین  ویژگی کارناوال خنده هست.خنده ای که هم خود فرد را هم ساختار اجتماعی را به سخره میگیرد.

8-در کارناوال افراد هم سوژه هستند هم ابژه.بدین معنا که افراد بر علیه ساختاری که خودشتان درست کرده اند میخندند و مسخره میکنند

9-کارناوال دارای یک دوسویگی هست بدین معنا که جدّیتی ندارد ولی از طرف دیگر با منطق و حقیقت ایدئولوژی موجود جامعه تقابل دارد

.

.

.

پس در کل میتوان کارناوال را اینگونه تعریف کرد :

کارناوال یک حرکت جمعی در تقابل  با فرهنگ رسمی است که با استفاده از فکاهی، خنده ، تمسخر و نقاب سعی در در هم شکستن فضای جدی جامعه را دارد 

خنده در کارناوال:

یکی از ویژگی های مهم کارناوال خنده هست. ولی با توجه به شکل خاص خنده ای که در کارناوال وجود دارد نمیتوان خنده به معنای رایج امروزی را خنده کارناوالی دانست.باید به این نکته  توجه داشت که خنده در کارناوال موضوعیتی ندارد این خنده دو سویه است وخنده کارناوالی خنده طنز آمیز با هجو آلوده نیست.

 

باختین در بررسی خنده کارناوالی نقش انتقادی جشن مردم را توضیح می دهد که از خود نیز در آن انتقاد می کنند و سرشتی نسبی دارد.خنده کارناوالی نیروی ویرانگر است که با چهار عامل مهم فرهنگ فئودالی به مخالفت بر می خیزد:

1- سنت را رد می کند و پیوستگی و آینده را برتر می شمارد:  به طور خلاصه انقلاب و دگرگونی و انقلاب مدام را مد نظر دارد.

2- در برابر ریاضت پیشگی معنوی سده میانه کارناوال زندگی جسم را به متن می آورد وحتی بر کارکردهای جنسی و دفع فضولات توسط تن ادمی نیز تاکید دارد(فرهنگ مسلط ریاضت پیشه و ائده آلیست است و هر چیز جسمانی را حذف می کند)

3-  جدیت فرهنگ  رسمی را با ریشخند و لوده بازی نفی می کند

       4- تقابل آخر رویارویی زندگی و مرگ است.کارناوال معاد اندیشی الهایات رسمی را بیگانه سازی می کند

همانطور که قبلا گفته شد که خنده رایج خنده کارناولی نسیت به منظور درک بیشتر این مبحث انواع خنده و نظریات مربوط به آن در ادامه می آورم

 

تصور عمومی مردم از خندیدن آن است که خنده تنها بیان لذت و نشان سر خوشی است.اما نظریه های مربوط به خنده این نگاه ساده انگارانه را کاملا رد می داند. در این میان به سه نظریه که از هم مهمتر و نزدیکتر به بحث ماست اشاره خواهیم کرد که بر خنده در تقابل با یک اتفاق یا اثر کمیک میان نهاده شده:

1- نظریه تفوق:که از زمان افلاطون تا قرن هیجدهم  عملا تنها نظریه در این حوزه بوده است.طبق این نظریه چیزی که هنگام خندیدن باعث لذت می شود احسای برتری ماست نسبت به دیگران یا به خویشتن های قبلی خودمان.در همین راستا توماس هابز احساسی را که در هنگام خندیدن به ما دست می دهد را «جلال نگهانی»می خواند و ال کاپ نویسنده «تمامی کمدی  ها را بر این مبنا استوار می داند که انسان از رفتار غیر بشری خود در حق انسانهای دیگر لذت می برد.» این نظریه از سه جهت بر نظریه کمدی تاثیر گذاشت و خیلی از رفتارهای موجود در یک اثر کمیک را توجیه پذیر کرد

اول اینکه  وجود شمار کثیری از شخصیتهایی را که از لحاظ جسمی و ذهنی و اخلاقی در مرتبه نازلی بودند خود بخود در یک اثر کمیک توضیح می دهد.از این منظر که آنها به این دلیل در یک کمدی وجود دارند که آنها را مسخره کنیم.

دوم  نقد اخلاقی بود که بر کمدی ساطع شد و آن این بود که کمدی تحقیر و توهین همنوع انسانی را در بین تماشاگران کمدی ترویج میدهد و این تا آنجا ریشه دارد که ارسطو می نویسد:شوخی نوعی از مسخره کردن است و قانون گذار نوعی از مسخره کردن را منع می کند- شاید بهتر بود قانون گذار انواع شوخی را هم منع می کرد و باز در همین راستا توماس هابز می نویسد:آنها که دارای کمترین عزت نفس هستند بیشتر به دیگران می خندند و این مقدار کم را با مقایسه خود با آدمهای فرو مایه حفظ می کنند

راه سوم که در واقع در مقابله راه دوم است و آن این است که در بربر اتهامی که راه دوم بر کمدی وارد می کند می ایستد و می گوید.کمدی به جای اینکه بر مخاطبان تاثیر بد بگذارد مخاطب اثر را به سمتی می برد که نه تنها رفتارهای آنها را الگو خود قرار نمی دهند بلکه به آنها به عنوان انسانهای مضحک می نگرند پس از آنها الگو برداری نمی کنند.

در قرن نوزدهم این نظریه توسط جرج مردیت و آنری برگسون مبانی این اعتقاد که نظریه تفوق کمی آموزش دهنده و انتقادی است را مستحکم تر می کند مردیت اعتقاد دارد کمدی لازمه تمدن است زیرا صورتی از عقل سلیم جویی و باعث طرد حماقت از جامعه می شود.

این نظریه که رویکردی کاملا سلطه گر در عرصه های مربوط به کمدی وخنده است به طرق مختلف مورد نقد قرار می گیرد

2- نظریه سازگاری:این نظریه می گوید درست که ما در کمدی به زشتی و حماقت می خندیم اما این خنده به این دلیل است که چون انها را با تصورات خود از انسان یکی نمی بینیم لذت می بریم و می خندیم. لازم نیست که خنده ای که سر می دهیم در خود احساسی منفی داشته باشد.این نظریه تاکید می کند با توجه به تجربه ی اکثر مردم از کمدی ها دارند صحیح نیست بگوییم که انها در دل خود شخصیتها را تحقیر می کنند یا نسبت به آنها احساس نفرت دارند یا به آنها بی احترامی می کنند. در ضمن این خنده ها را می توان در بستر سازگاری با شخصیتهای کمدی تعبیر کرد و خندیدن با آنها نه خندیدن به آنها. ما از ناسازگاری لذت می بریم همانگونه که خود شخصیتهای کمدی.در ضمن این نظریه اعتقاد دارد شخصیتهای کمدی گاهی به رفتارهایی دست می زنند که نه تنها از حماقت آنها ناشی نمی شود بلکه نشان از هوش و چالاکی و سیاست و حتی تفکرات شخصیتهای کمدی نشان دارد. که این مسئله در ذات شخصیتهای یک اثر کمدی نسبت به یک اثر تراژیک ریشه دارد. در واقع شخصیتهای تراژدی مستقیما با مشکلات دنیایی ربرو می شوند ولی شخصیتهای کمدی مشکلات را گاهی دور می زنند و غیر مسقیم انها را حل می کنند. شخصیت اصلی تراژدی نمونه کاملی از حضور خداگونگی در شخص اول روایت است و در کمدی شخصیت ها نمونه بارز انسانی با تمام کاستی ها و کمبودهایش. و بطور خلاصه تر تراژدی از ما می خواهد با زندگی جدی برخورد کنیم و به ذات الهی و شکست ناپذیری خود اطمینان کنیم اما کمدی می گوید باید به همه چیز خندید و با انسانیت و نقص های انسانی کنار آمد.

3- نظریه تسکین: این نظریه که اولین بار توسط آنتونی اشلی کوپر ریشه دارد که در جمله جالب می گوید:جان های آزاد  و طبیعی مردان هوشمند که در حبس یا سلطه باشند،راههای دیگری برای رهانیدن خود از قید و بند پیدا می کنند و با ادا در آوردن،سخریه و دلقک بازی به نحوی از تنگنای خود بیرون می آیند تا از کسانی که آنها را دچار محدودیت کرده اند انتقام بگیرند.

نظریات فروید نیز درباره خنده در همین راستا قرار می گیرد.فروید می گوید ما در سه موقعیت فکاهی ،شوخی و طنز ما از مقدار معینی از انرژی کمک می گیریم تا یک کار فکری انجام شود. اما معلوم می شود که آن کار فکری لازم نیست و لذا ان انرژی زاید است که ما آنرا بصورت خنده صرف می کنیم.

نظریات بالا نشان گر این است که خنده نیز دارای ریشه ها و فلسفه خاص خود است اما خنده از دیدگاه باختین واجد معنایی خاص است . باختین معتقد است که خنده در عصر مدرن تا حد یکی از ژانرهای نازل تقلیل یافته است و از سویی کارناوال نیز خود نوعی از تنزل یافتگی است. در کارناوال است که خنده که خود نیز ژانری نازل است از حاشیه به متن می اید و نسبت به سامانه نمادین و سلطه گر دهن کجی می کند. 

شخصیت های کارناوال نیز دچار همان عدم قطعیت هستند که در خود کارناوال موج می زند. در حالی که کارناوال به همان اندازه که نوعی دهن کجی به فرهنگ و نظام مسلط است و به همان اندازه هم نیست چون مانند یک نظم جدید قانونی بیرونی ارائه نمی دهد شخصیت های کارناوال  چون دلقکها نیز در میان مرز بین زندگی و هنر قرار می گیرند.تجربه هایی چون دیوانگی،وهیات ماسک که چهره را به جای انکه پنهان کند اشکار می کند همه نشان از دو سویگی و عدم قطعیت در کارناوال است.

کارناوال و سیاست

رابطه کارناوال با سیاست ار دو جهت حائز اهمیت است:

1-    در تقابل با سیاست

در تو ضیح مورد اول  اینکه کارناوال میکوشد تا با لوده بازی و فکاهی عناصری از عنصر اجتماع را  از قبیل فرهنگ رسمی و سیاست و ساختار موجود در جامعه را  به بازی بگیرد.کارناوال با استفاده از همین لوده بازی و تمسخر سعی در تقابل غیر مستقیم با سیاست دارد.

2- در جهت کمک به سیاست

در مورد اینکه کارناوال میتواند در جهت کمک به فرهنک و سیاست قدم بر دارد این نکته قابل تامل هست که بر اساس نظریه مارپیچ سکوت اگر کارناوال زمانی که در قالب سلیبرتیهای هنرمندان و ورزشکاران و... بروز پیدا کند میتواند در جهت بقای صدای غالب قدم بردارد به این صورت که شادی حاصل از کارناوال را در جهت مشروعیت بخشی به وضع موجود جامعه به کار ببندد ولی  اگر کارناوال به صورت هایی که قبلا اشاره شد ممثل جنبش ها و شورش ها ظاهر بشود ممکن  هست که بر علیه وضع موجود و سیاست قرار بگیرد

 

نتیجه گیری 

کارناوال نه امری خصوصی است  و نه کاری است که ویژگی آن به صرف مخالفت باشد.کارناوال را نباید به هیچ وجه رویدادی دانست که به طور رسمی مجاز دانسته شده یا صرفا مربوط به زمان تعطیلی است- و قابل تقلیل به گسستی از زندگی روزمره دانست.هر چند در دوران قرون وسطا مردم در روزهای معینی از سال اجازه داشتند که موقتا از نظم اجتماعی سر پیچی کنند.یعنی در آن روزها آئینی اجرا می کردند که در آن توده های با بدنهای زمخت و بی نظم خود جای هیئتهای نظم آفرین کلیسا و حکومت را می گرفتند.بنابراین بحث در مورد کارناوال به تمامی چیزهایی مربوط می شود که ماهیتی خارج ار رفتار موسوم و مورد پذیرش باشد و به همین دلیل هم هست که کارناوال جشنی نیست که نظام رایج زندگی روزمره را با سلسله مراتب قدرت ان و تضاد چشمگیرش میان دارا و ندار،تقویت کند.

کارناوال محصول نظام جدی رسمی و سلطه گر نیست بلکه بر عکس کارناوال یعنی مردم .حال نظام رسمی یک نظام کلیسایی باشد یا سلطنتی یا هرنظامی که نمایند نوع خاصی از قانون باشد.کارناوال به همین دلیل نه منظره ای برای تماشا بل برای قهقهه آنهاست. و به همین دلیل است که نمی توان نظریه ای مشخص درباره کارناوال داشت چون از یک قانون داخلی و مخالف با هر شکل نظم پیروی می کند. زیرا افراد کارناوال در عین حال هم بازیگرند و هم تماشاگر.چون خنده کارناوال در عین حالی که متوجه خود کسانی است که می خندند، افراد آن هم سوژه یا فاعل خنده اند و هم ابژه یا موضوع آن .این تناقض به درون هم رسوخ می کند و در عین حال هم می تواند مرگ را در بر گیرد و هم زندگی را. چون کارناوال همه چیز را نسبی می سازد . و این از ذات دوسویگی کارناوال است .کارناوال در زمینه ای خاص شاه و گدا والا و پست ،مقدس و نامقدس ،زندگی مرگ. را بهم پیوند می دهد و از همین منظر کارناوال را از شکلهای اساسی  حقیقت از هم پاشیده جهان می پندارند.

 

 

 


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۱۰/۰۹
قادر بخشی

کارناوال

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی